ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
زن خسته و عصبی وارد خانه شد ، زیر باران خیس شده بود ، مرد هنوز نیامده بود .
زن بدوم اینکه لباس هایش را عوض کند ، روی مبل ولو شد و به گوشه ای خیره شد و
جر و بحث دیشب را مرور کرد :
مرد : نه من نمی تونم این موضوع رو بپذیرم
زن : خواهش می کنم عزیزم بهش فکر کن
مرد :من تو رو عاشقانه با تمام خوبی ها و بدی هات دوست دارم
زن : ولی من دوست دارم " مادر" بشم
زن دوش گرفته بود ؛ چای دم کرده بود ؛ میز را چیده بود ؛
بوی خوش قورمه سبزی فظای خانه را پر کرده بود ؛
و چشم های پر از غمش را آرایش کرده بود . . .
باران شدیدتر شده بود . . . .
کلید در قفل در چرخید ، در باز شد ، مرد خیس و خندان ، با شاخه گلی سلام کرد ....