بانـــــــــــــــــــــوی بـــــــــــــــــــــــهار

بانـــــــــــــــــــــوی بـــــــــــــــــــــــهار

یادداشت های یک خانم معمولی از یک زندگی معمولی اما عاشــــــــقانه
بانـــــــــــــــــــــوی بـــــــــــــــــــــــهار

بانـــــــــــــــــــــوی بـــــــــــــــــــــــهار

یادداشت های یک خانم معمولی از یک زندگی معمولی اما عاشــــــــقانه

انتظار


زن خسته و عصبی وارد خانه شد ، زیر باران خیس شده بود ، مرد هنوز نیامده بود .
زن بدوم اینکه لباس هایش را عوض کند ، روی مبل ولو شد و به گوشه ای خیره شد و
جر و بحث دیشب را مرور کرد :
مرد : نه من نمی تونم این موضوع رو بپذیرم
زن : خواهش می کنم عزیزم بهش فکر کن
مرد :من تو رو عاشقانه با تمام خوبی ها و بدی هات دوست دارم
زن : ولی من دوست دارم " مادر"  بشم

زن دوش گرفته بود ؛ چای دم کرده بود ؛ میز را چیده بود ؛
بوی خوش قورمه سبزی فظای خانه را پر کرده بود ؛
و چشم های پر از غمش را آرایش کرده بود . . .

باران شدیدتر شده بود . . . .
کلید در قفل در چرخید ، در باز شد ، مرد خیس و خندان ، با شاخه گلی سلام کرد ....